یک شعر نو نسبتا بلند راجب چشمان مشکی دختر آذرماهی بگو .
چشمان مشکی دختر آذرماهی
در عمق شب، چون دو ستارهی پنهان
در دریاچهی خیال، میدرخشند
و هر نگاهش، قصهای تازه میسازد.
چشمانش، دریایی از راز و سکوت
که در آن، موجهای عشق میرقصند
و هر پلک زدنش، طوفانی به پا میکند
که قلبم را در آغوش میفشارد.
آذرماهی، با چشمان مشکیات
چگونه میتوانم از تو بگذرم؟
هر بار که به تو مینگرم،
زمان ایستاده و دنیا محو میشود.
چشمانت، دو دروازه به دنیای دیگر
که در آن، رنگها زنده میشوند
و هر سایهای، داستانی از عشق
در دل شب، به گوش میرسد.
دختر آذرماهی، با چشمان مشکیات
چگونه میتوانم در این جادو غرق نشوم؟
هر لحظه با تو، یک شعر بیپایان
که در آن، عشق و زندگی میرقصند.
بگذار در این شبهای بیپایان
چشمان مشکیات، چراغ راه من باشد
و من، در این دریای عمیق
غرق شوم در زیبایی تو، بیپایان.